وبلاگ شخصی ابراهیم کروبی
دالان
سه شنبه 18 بهمن 1390برچسب:, :: 21:31 :: نويسنده : ابراهیم کروبی

 

داستاني هست راجع به يك دزد در زمان‌هاي قديم كه كت باشكوهي را دزديد. كت از بهترين پارچه درست شده بود و دكمه‌هايي از طلا و نقره داشت. وقتي كت را در بازار به يك بازرگان فروخت، پيش دوستانش برگشت. دوست نزديكش از او پرسيد كه كت را چند فروخته است.
پاسخش اين بود «صد سكه نقره».
دوستش پرسيد: «يعني مي‌خواهي بگويي فقط صد سكه نقره براي آن كت باشكوه گرفتي؟» دزد پرسيد: «مگر از عدد صد بزرگ‌تر هم هست؟» خيلي از ما نمي‌دانيم چه بخواهيم يا نمي‌دانيم چه چيزهايي موجود در اختيارمان است چون هيچ‌وقت با آنها آن‌قدر آشنا نبوده‌ايم، يا آنقدر از خود دور افتاده‌ايم كه ديگر قادر نيستيم نيازها و خواست‌هاي واقعي خود را درك كنيم. بعضي از ما به قدري كرخ و بي‌حس شده‌ايم كه از آرزوها و خواست‌هاي طبيعي خود بي‌خبريم. ديگر نمي‌دانيم چه مي‌خواهيم. بيشتر ما نمي‌دانيم چطور بخواهيم. هيچ‌وقت و چه زماني بخواهيم. ما نياموختيم چطور كساني را كه مي‌توانند آنچه را مي‌خواهيم به ما بدهند. از يك بغل كردن يا اندرزي خردمندانه گرفته تا سفارش چيزي كه مي‌فروشيم، بشناسيم و خيلي از ما ياد نگرفتيم علائم غيركلامي را كه مردم به سوي ما ارسال مي‌كنند. از قبيل «من با تو هستم» يا «حالا نه» دريافت كنيم.
ترس هميشه از ناآگاهي سرچشمه مي‌گيرد. رالف والدوامرسون ما نمي‌دانيم چه چيزهايي حاضر و آماده و ممكن هستند.

اكثر ما نمي‌دانستيم كه مي‌شود بدون پول اوليه خانه خريد تا وقتي كه كتاب‌هاي رابرت آلن را خوانديم. نمي‌دانستيم كه مي‌شود نرخ بهره‌ي كمتري براي كارت‌هاي اعتباري تقاضا كرد تا وقتي كه سخنراني چارلز گيونز را شنيديم. نمي‌دانستيم كه مي‌شود يك سرويس مجاني يا اتومبيل يا اتاقي ارزان‌تر در هتل درخواست كرد تا وقتي كه يك نفر به ما گفت مي‌توانيم. اگر پدر و مادرمان به او ياد ندادند و ما در مدرسه ياد نگرفتيم و نمونه‌اش را در زندگي نديديم. از كجا مي‌توانستيم بدانيم؟

وقتي عادت كنيد براي سير كردن خود يك تكه نان بخوريد. نمي‌دانيد كه مي‌توانيد يك بشقاب رشته‌فرنگي بخواهيد. شما هيچ‌وقت يك بشقاب رشته فرنگي نديده‌ايد. حتي نمي‌دانيد كه وجود دارد. بنابراين خواستن آن كاملاً دور از طبيعت شماست. يك روز يا يك نفر بشقاب رشته‌فرنگي را به شما نشان مي‌دهد يا راجع به آن مي‌خوانيد يا از كسي مي‌شنويد، تا بالاخره از وجود آن آگاه مي‌شويد و ديگر فقط يك خيال نيست و بعد يواش‌يواش به خود مي‌گوييد: «آهاي. من رشته‌فرنگي مي‌خواهم». دكتر باربار ادي آنجليس نويسنده‌ي كتاب «به كار گرفتن عشق مؤثر است» و «لحظات واقعي».
ما نمي‌دانيم كه واقعاً چه مقدار نياز داريم و مي‌خواهيم اكثر ما از نيازها و خواست‌هاي واقعي خود بي‌خبريم، چون وقتي بچه بوده‌ايم به ما كم محلي شده ا را طرد كرده‌اند يا خجالت كشيده‌ايم آنها را بيان كنيم. ممكن است به دليل مصرانه و مكرر از ما انتقاد شده باشد يا مسخره‌مان كرده باشند، بنابراين درخواست نكردن بيشتر به ما احساس امنيت مي‌داد و كمتر ما را معذب مي‌كرد. ما به سادگي خواست‌هاي‌مان را دفن كرديم.
بيان خواسته‌هاي‌مان زمان كودكي‌مان شايد دردهاي درمان نشده و نيازهاي تحقق نيافته‌ي زمان كودكي آنان را دوباره آشكار كرده باشد. ممكن است حتي به دليل اينكه پسر يا دختر بوده‌ايم از ما بدشان مي‌آمد و ممكن است براي انتقام گرفتن از كسي كه در گذشته آزارشان داده، فرافكني كرده و ما را از چيزهايي محروم كرده باشند يا از انتقادهاي همسايگان يا اقوام از «لوس بار آوردن» فرزندان‌شان براي آسان‌گيري يا نرمش يا به دليل چنين «شل و ول» بودن ترسيده‌اند.
دليلش هر چه باشد. اثر نهايي اين است كه ما ديگر احساس نمي‌كرديم چه مي‌خواهيم زيرا خيلي دردناك بود. آسان‌تر بود در كرخي و بي‌حسي و بي‌علاقگي فرو رفتيم. عاقبت در جواب «امشب مي‌خواهي چه كار كني؟» جواب‌هايي از قبيل «نمي‌دانم» و «برايم فرقي نمي‌كند» مي‌دهيم، وقتي از ما مي‌پرسند چه مي‌خواهيم. ديگر نمي‌دانيم چه مي‌خواهيم.

ما نمي‌دانيم چگونه بخواهيم
اكثر ما هيچ‌وقت سر مشق يا دستورالعملي براي درخواست كردن واضح و مستقيم در خانه نداشته‌ايم. اكثر مدارس دروسي در زمينه‌ي مهارت‌هاي ارتباطي ندارند كه به ما بياموزد چطور درخواست‌هايي مؤثر نماييم. آنچه ما بارها و بارها ديده‌ايم نق‌زدن ناليدن، گله‌كردن، شكوه و شكايت بوده است. ما درخواست‌هاي كنايه‌آميز، همراه با ايما و اشاره و غير واضح را ديده‌ايم. ولي ارتباط مستقيم در مورد احتياجات، خواست‌ها و تمايلات‌مان نداشته‌ايم. اگر ما قبلاً اين مهارت‌ها را نديده باشيم، آموختن آنها و وارد كردن‌شان در زندگي‌مان بسيار مشكل است.
ران‌هالينك «كسي به من چيزي نگفته بود. پدر من در تمام عمرش چيزي از كسي نخواسته بود. من هيچ‌وقت نديدم او چيزي بخواهد. در خانه‌ي ما چنين سرمشقي وجود نداشت. بنابراين من با اين بزرگ شدم كه مرد بايد روي پاي خودش بايستد».

صفحه قبل 1 صفحه بعد
پيوندها


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 470
بازدید کل : 92412
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 47
تعداد آنلاین : 1



Alternative content